★★★★عاشقانه ترین مطالب★★★★
سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, :: 11:13 :: نويسنده : مصطفی

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته خانم نسبتا مسن محله، داشت از کلیسا برمیگشت …

 

در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :

 

مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!

 

خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :

 

عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!

 

نوه پوزخندی زد و بهش گفت :

 

تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟!!

 

مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست.

 

خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت :

 

عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری ؟!

 

نوه با تعجب پرسید : تو این سبد ؟ غیر ممکنه

 

با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه !!!

 

رزی در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا این کار رو انجام بده عزیزم

 

دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر میکرد

 

سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت :

 

من میدونستم که امکان پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !

 

مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت :

 

آره، راست میگی اصلا آبی توش نیست اما بنظر میرسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگاه بنداز …!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

سلام از اینکه به این وبلاگ امدی متشکرم امیدوارم از این وبلاگ خوشتون بیاد و کسانی که قصد تبادل لینک رو دارند مارو لینک کنن و بعدش خبر بدن تا لینکشون کنیم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آزاد و آدرس saravan19.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان