★★★★عاشقانه ترین مطالب★★★★

 

 و می دانی که عشقی هست

 

 

 و باور داری کسی تو را دوست دارد

 

 

 و در آن شبهای سرد و یخبندان با تو می ماند...

 

 

 در آن لحظات می فهمی

 

 

دوست داشتن چقدر زیباست

 

 

 و آن زمان که کسی در فراسوی خیال تو نیست

 

 

 و تو تنهای تنها

 

 

در جاده های برهوت زندگی قدم می زنی

 

 

 تنها اوست(خدا) که به تو

 

 آرامش خیال می دهد....

روی آن شیشه تب دار تو را ها کردم

 اسم زیبای تورا با نفسم جا کردم

حرف با برف زدم سوز زمستانی را

با بخار نفسم وصل به گرما کردم

شیشه بد جور دلش ابری وبارانی بود

شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم

 

آرزو کـَـردم فـَــرامـــوشَـــت کنــَـــم امــا نـَشـــد !

طـَـرح لَبخَنــدت رو خـاموشِش کنَـم امــا نـَشـــد !

خـــواستــَـم یـادَت نَباشـَـم روز و شـب

دل بـــه دریــــاهــــا زَدم امـــا نـَشــــد !

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 15:17 :: نويسنده : مصطفی

                

قطار میرود
تومیروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدرساده ام
که سال های سال
در انتظارتو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام

خدایا!

من اینجا...دلم سخت معجزه میخواهد و

تو انگار!

معجزه هایت را گذاشتی برای

روز مبادا...

ولی مهربان خدای بنده نواز

امروز برای من

همان روز مباداست...

آینه پرسید که چرا دیر کرده است؟

نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟

خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است.

تنها دقایقی چند تأخیر کرده است.

گفتم امروز هوا سرد بوده است

شاید موعد قرار تغییر کرده است

خندید به سادگیم و آینه گفت:

احساس پاک تو را زنجیر کرده است

گفتم از عشق من چنین سخن نگو

گفت خوابی سال ها دیرکرده است.

در آینه به خود نگاه می کنم

آه عشق تو عجیب مرا پیر کرده است.

راست گفت آینه که منتظر نباش

او برای همیشه دیر کرده است

یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 16:45 :: نويسنده : مصطفی

 

بیا برگرد و باز از نو

 

تموم روزگارم باش

 

از این دنیا یه شب مونده

 

بیا امشب کنارم باش

 

نگو رویای ما چی شد

 

نپرس اصلا نمی دونم

 

تو دنیای منی اما

 

از این دنیا نترسونم

 

از این دنیا نترسونم

 

بیا دیوونگی امشب

 

برای هر دومون خوبه

 

اره بی منطقه اما

 

یه وقتایی جنون خوبه

 

بیا تا محض آرامش

 

تمام درد هم باشیم

 

بیا تا لحظه ی آخر

بمونیم بلکه دریا شیم

روزی خواهد رســــــــید....
که دیگـــــــــر....
نه صدایم را بشنــــــــوی...
نه نگــــــــاهم را ببنی...
نه وجودم را حس کنـــــــــی....
...
و میشویی...با اشکت....
سنگ قبر خاک گرفته ی مرا.....
....
و ان لحظه است...که معنی تمام حرف های گفته و نگفته ام را میفهمی
ولی....من ...دیگر ...نیستم....

این گونه نگاه می کنیم......

.مرد را به عقلش نه به ثروتش.

.زن را به وفایش نه به جمالش.

.دوست را به محبتش نه به کلامش.

.عاشق را به صبرش نه به ادایش.

.مال را به برکتش نه به مقدارش.

.خانه را به آرامشش نه به اندازه اش.

.شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش.

.دل را به پاکیش نه به صاحبش.

و..........

.سخنان را به عمق معنایش نه به گو ینده اش. 

 

 

و این گونه زندگی زیبا می شود...

پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, :: 17:5 :: نويسنده : مصطفی

به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم
و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم
اما آنچنان که تو دوست داری
چگونه زیستن را تو به من بیاموز
چگونه مردن را من خود خواهم آموخت

 

چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 20:59 :: نويسنده : مصطفی

 

نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن

نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی بـرای تپیدن

نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم

بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم

بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا

تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سر میکنم

شـکسـت بـال مـرا برای پرواز ، سـوزاند دلــم را ، مـن مانـده ام و یـک عالـمه نـیـاز

نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم

نه آن روزی که دوباره او را ببینم ، نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم

نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید

پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت

این همان نیمه گمشده من است

پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد

یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده

مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود

همـه چیز را شکـسته بـود ، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود

دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی

با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم

جانم به درد آمـــد و روحــم در عـــذاب ، لعنــت بر آن احسـاس ناب

که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده

چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 20:59 :: نويسنده : مصطفی


آدمــها کنــارت هستند. تا کـــی؟

 

تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند.

 

از پیشــت میروند یک روز...‍

 

کدام روز؟

 

وقتی کســی جایت آمد....

 

دوستــت دارند.

 

تا چه موقع؟

 

تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند...

 

میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه.

 

نه...

 

فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود.

و این است بازی باهــم بودن......

سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 18:9 :: نويسنده : مصطفی

خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه

                                            برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه

نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست

                                         نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست

منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند

                                       که باید بی تو پرپر شه که باید از نگات دل کند

حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم

                                           اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم

نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمی تونم

                                           که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم

فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه

                                            برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه

برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن

                                            خداحافظ برو اما حلالم کن حلالم کن


سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : مصطفی


خدا جون می شه تو امشب منو تو بغل بگیری؟

 بگی اروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری

خدا جون می گن توخوبی مثل مادرا می مونی

اگه راست می گن ببینم عشق من کجاست می دونی؟

خدا جون می شه یه کاری بکنی بخاطر من؟

من می خوام که زود بمیرم اخه سخت زنده موندن

من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟

سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 18:7 :: نويسنده : مصطفی

چی بگم وقتی دیگه حرفی نمونده تو دلم ؟

یک غم بزرگیه این روزا مونده رو دلم

این روزا عشق و دارن تو کوچه ها دار میزنن

واسه دل های شکسته دیگه زار نمیزنن

دیگه غربت واسه من رنگ سیاهی نداره

هرکی گفت که عاشقه به قلب من راه نداره

انقدر دروغ شنیدم راست و باور ندارم

دیگه روی شونه هام هر سری رو نمیذارم

دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : مصطفی

 

                    عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود

                         غربی ترین دل نیز عاشق می شود

                 
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر

                        
مهربانی حاکم کل مناطق می شود.

 

دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 22:5 :: نويسنده : مصطفی

 

                        دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟

         من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟

                              
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد

با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟

 

دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 22:2 :: نويسنده : مصطفی
 

دلم تنگ است برایت نازنینم
کجایی من دگر تنهاترینم
از آن روزی ک رفتی دلشکستم
بدان از دوریت از هم گسستم
فراموشم نکن تنهاو خستم
به پایت مانده ام با اشک چشمم...
 

دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 21:51 :: نويسنده : مصطفی


دستی نیست ، تا

نگاه خسته ام را نوازشی دهد

دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 21:50 :: نويسنده : مصطفی

خـــــــــــوبــــــــــم بـــــــــــاور کـــــنـــــیــــــد

اشــــکــها را ریــخــتــه ام  ...  غـــصـــه هــــا را خــــورده ام

نـــبـــودنــــهــــا را شـــــــمــــــــرده ام

ایــن روزهــا کــه مـیـگـذرد خـالــی ام

خـالـی از خــشــم ، نــفـــرت ، دلتــنگی و حتــی از عشــق

 

 

 

خــــــــالـــــی ام از احســــــاس

 

 

دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : مصطفی

 
آمدنت را یادم نیست
 

 
بیصدا آمدی بی آنکه من بدانم
 

 
بی اجازه ماندی بی آنکه من بخواهم
 

 
اما اکنون ذره ذره ی وجودم ماندنت را تمنا میکند
 

 
مهمان ناخوانده ی قلبم بمان که ماندنت را سخت دوست دارم
 

 
بمان برای باور من که لحظه لحظه ی زندگی خویش را با تو پیوند زده ام
 

 
بمان که سخت دوستت دارم...

دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : مصطفی

پاییز آمدست که خود را ببارمت

پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

بر باد می دهم همه ی بود خویش را

یعنی تو را... به دست خودت می سپارمت!
 

شنبه 4 آذر 1391برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : مصطفی

گاهی در صفحه حوادث روزنامه می خوانیم که پسری

به صورت دختر مورد علاقه اش اسید پاشیده یا او را به قتل رسانده

زیرا از او جواب رد شنیده است...

گاهی هم افرادی به بهانه دوست داشتن کسی تا مدت ها برایش مزاحمت ایجاد می کند

اما چرا فردی که ادعا می کند عاشق یک نفر است

و تا پای جان او را دوست دارد، حاضر می شود به او صدمه وارد کند،

مزاحمش شود یا حتی جان او را بگیرد؟

شنبه 4 آذر 1391برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : مصطفی

روزهای بلند بی تو بودن می گذرند

اما دل نوشته هایم هنوز

بوی تو را می دهند . . .

و عطر یادت مشامم را نوازش میدهد انگار که هستی . . .!!

جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 19:40 :: نويسنده : مصطفی

 
بزرگترین هدیه ایی که میتوان به کسی داد زمان است

 

 
چون هنگامیکه برای یکنفر وقت میگذاری

 

 
قسمتی از زندگیت را به او داده ایی

که باز پس نمیگیری...
جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 19:39 :: نويسنده : مصطفی

مهم نيست چه كسي شما را

آزرده ياخردكرده.

مهم اين است كه چه كسي

هميشه همراه شمابوده وباعث شده

تاشماباز لبخندبزنيد

جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 19:39 :: نويسنده : مصطفی

گاهي بايد زياد فكركردن رامتوقف كنيد

وجايي برويدكه قلبتان شمارا  ميبرد

جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 19:39 :: نويسنده : مصطفی

مردم وقتي به آنها خوبي ميكنيد

معمولافراموش ميكنندازشماقدرداني كنند

اماوقتي اشتباهي درموردشان مرتكب ميشويد

گله وشكايت راهرگزازيادنخواهندبرد

پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : مصطفی

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم،
کشتم . . .
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من زمقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یارم رفت …

پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : مصطفی

اهـل پـنـهـان کـاری نـیـسـتـــم ..!
اعـتـرافــ مـی کـنـــم : ..
زمـــــــانــــــی دل یـــکــی راســوزانـــده ام !!
حــالا ..
یـــــکـــــی..
یـــــکــــــی ..
یـــــــ کــــــــ ی !!
دلــــم رامــی ســوزانـــنـــــد…

پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : مصطفی


   

وقتی می گویم

دوستت دارم

از روی عادت نیست

می خواهم بدانی

تو بهترین اتّفاقی بودی

که برای من افتادی

تو لحظه های مرا

در منظرۀ بوسه وُ باران

بر دیوار دلم قاب می گیری

تو

معجزۀ آسمان من بودی

در تقویم زندگی

تمام روزهای من

به نام تو تعطیل است

دوستت دارم را

از من

بسیار خواهی شنید

درباره وبلاگ

سلام از اینکه به این وبلاگ امدی متشکرم امیدوارم از این وبلاگ خوشتون بیاد و کسانی که قصد تبادل لینک رو دارند مارو لینک کنن و بعدش خبر بدن تا لینکشون کنیم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آزاد و آدرس saravan19.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان